می آمدی راه بسیار طولانی بود بیشتر وقتها از سمت راست و گاهی از روبرو می دیدمت.خیلی منتطر ماندی ؟ همیشه می گفتم :نه.

از آنهمه لباس تنها یک لباس را به خاطر می آورم کت چهار خانه و شلوار ....یادم نمی آید.

: چیزی از من بخواه ."یک زن خواهش کمی دارد اما بیشتر مردها از عهده اش برنمی آیند چون به نظرشان زیاد است یا قوانین دست و پا گیری دارد" .دوستم داشته باش.
وقتی مقابلت خالی شد رو کردی و گفتی لا اقل توی شیشه میز را نگاه کن تا ببینمت.
زنی استغفرا... گفت. شاید فکر می کرد بوسه ای که در هواست گناه آلودش کرده است.
باید برمی گشتم گاهی هم تو اول برمی گشتی و بعد من از همان راهی که با تو آمده بودم برمی گشتم. این قانون بود کسی رفتن دیگری را نمی دید.
به خانه که می رسیدم دستم در آغوشم بود و با بویی می خوابیدم.