سالی برای تو

بهار ، سهم من از سبزی تو حسرت بود . خاکم سرد بود و دانه ام نارس. چشم از تو برنداشتم وقتی رویت را از من بر می گرداندی.

تابستان ، وقتی آمدی در اطاقم بادبادکها می رقصیدند، فکر مرا داشتی ،برای رسیدن آماده ات نبودم ، سوختم.

پاییز ، زیر کرسی حیاط تو لباسهایم را کنده ام ، من آماده خوابیدن در خلوت توام .بگو که مرا به رویای رنگی خواهی برد !..

زمستان ، آیا غصه های من با برفهای تو آب خواهند شد؟ در صف پرندگان و نباتات ، در صف طبیعت بی حرف ایستاده ام . در آغوش بارور تو جای برای من هست؟

 

 

از چیزهای که ندارم

برای دیدن تو چگونه باید باشم ؟

مسلمان وضو می گیرد و به مسجد می رود

مسیحی به صدای ارگ گوش می سپارد

بودایی پرنده می شود ؛ درخت می شود ؛ رود می شود و رهسپار می گردد

اگر ....اگر.....اگر..............

من در خانه ام روی فرش همیشگی می نشینم و به بودن تو فکر می کنم . شب که بیاید تو آمده ای ،  شب که : شمع ها روشن است ، عودها می رقصند ، روی لباسم ستاره ها می درخشند ، از حمام بوی بنفشه می آید تنگم پر از ماهی و دستم پر از سبزه شده ...

من برای بودن تو به گناه به صواب متوسل می شوم و به کارهای که در آنها حقیقتی نیست.

من برای داشتن تو رباضی یاد می گیرم ، می شمارم ، جمع می بندم ، کیف دستی ام را روی قلبم می فشارم.

به پشت بام می روم به خم های شراب سر می زنم، آنتن ها خبر آمدنت را تکذیب می کنند، صورت همسایه اما ازدیدن تو روشن است . می شکنم ، می نوشم و مست باز می گردم .سیگار روشن می کنم ، اشک می ریزم ، درصفحات اینترنت  ، در صدای که از خانه مجاور بلند شده از امیدی که قلبم را زخمی کرده می پرسم.

نوبت آزمایش: مشکلی نیست ، مطابق محاسبات ما نقطه کوری نمانده است.

دوباره  فرش ها را پهن می کنم لای درزها را می بندم خاک ها را از لبه طاقچه پاک می کنم ، خانه گرم شده ، شعر می خوانم  پسته ها را توی ظرف می ریزم ، ریحان می نوشم ، قرصها را پشت در می گذارم ، اخبار تردید را هم .

تو اما میان بیم و امیدم ، روی تیغه تیز هراس نبودنت، مرا معنی می کنی. با نداشته هایم مرا می شماری و در قلبت پاسخی برای من نیست.