درباره یک داستان2
افسانه سکوت داستانی که دلم می خواست بخوانمش...داستانی که شاید سه خط اولش را شنیده باشم شاید هم کمتر .در فیلم عطرکافور ، بوی یاس بهمن فرمان آرا مردی هست که دارد می میرد خوب یادم نیست که چه اتفاقاتی در حال انجام است از این فیلم تصاویری به یادم مانده که یادآور مرگ است ویک داستان درباره شهری که مردمش دچار سکوت شده اند اما روزی این سکوت می شکند و آنجا شروع داستان است....وقتی سکوتی در شهری، مردمی و یا انسانی می شکند چه اتفاقی می افتد؟ تخیل آلن پو چه داستانی می پردازد؟ تغییر چگونه تاثیری می گذارد ؟ آیا در هر تغییری باید منتظر نتیجه باشیم یا خود تغییر است که مهم تلقی میشود ؟می توانم درباره اش خیال پردازی کنم .می توانم پادشاهی راببینم که در مقابل حرف زدن شمشیر می کشد و این حق را متعلق به خودش می داند و یا عاشقی را که برای اولین بار متوجه یک چیز می شود: باید در موردش حرف زد در باره این حسی که مرا می سوزاند اما پس از مدتی میفهمد که نه، هرچه گفته جور دیگری شنیده شده حالا دلش می خواهد که بازهم سکوت برگردد و داشته هایش مورد تهاجم بد فهمی قرار نگیرد.از سمیه خواسته ام به جستجوی این کتاب، کتابهای مادرش را بگردد هرچه باشد او ازنسل فرمان آرا است و زبانش به او نزدیک تر است یا شاید سکوتش.
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم تیر ۱۳۸۸ ساعت 7:0 توسط نوشین
|